عارف جونعارف جون، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

کودکانه های محمدعارف

اردکِ بابا

 از اوایل تیر ماه تعطیلی بابا بود حدود 2-3 هفته ای بابایی شدی البته از کوچیکی 3-4 ماهگیت بابایی بودی ولی این اواخر دیگه حساااابی بابایی شدی طوریکه صدات میزنیم اردک ِ بابا  آخه بابا یه قدم تو خونه برداره سریعا شما قلقلی خان هم پشت سرش میری و وای به اون وقتی که بابا بخواد بره بیرون حریف گریه هات نمیشیم البته بیشتر دلمون میسوزه و بیشتر اوقات بابا بیچاره بالاجبار شما رو با خودش میبره  پسرم اگه نوشتم به اجبار بخاطر اینکه ماه رمضونه و خب 15 ساعت روزه داری دیگه خیلی تاب و تحمل برای دَدَ رفتن نمیزاره بازم با تمام این شرایط حواس مامان بابا حسابی به شاخ نباتشون هست و حتما هفته ای 2-3 بار رو پارک میبریمت ولی آخر شبها  &nb...
31 تير 1393

ماه عسل

ماه عسل برنامه ویژه ماه مبارک رمضان هست که با اجرای احسان علیخانی نزدیکای افطار پخش میشه این روزا برنامه هاش با روان آدم بازی میکنه امشب که یه مادر و دختر رو دعوت کرده بودن که واقعا خودِ معجزه بود داستانش:خانمی که از بچگی دچار فلج اطفال بوده تا اینکه ازدواج میکنه عمل های پیاپی ای رو انجام میده که همین باعث میشه بدتر بشه قبل از ازدواج با عصا راه میرفته ولی بعلت عمل های زیاد دیگه ویلچری میشه و همین قضیه باعث میشه شوهرش بعد از 3 سال زندگی مشترک ازش بخواد از هم جدا بشن بعد از مدتی این خانم میره بیمارستان عیادت یکی از اقوام اونجا با مردی برخورد میکنه که یه دختر 6 ماهه داشته و عمل بینایی انجام داده و کلی ناله و فغان میکرده خانم به اون ...
27 تير 1393

پاتوق

سلام نفس مامان  الهی قربونت بشم که شدی همه ی زندگی مامان خب لابد پیش خودت میگی چقدر مامانم خجستست آخه این موقع شب وقت وبلاگ اومدنه!! :)) امروز درگیر گردو بادوم شما پسملی بودم که آسیاب کنم برای غذاتون برای همین تو روز نتونستم سحری درست کنم بعد از افطارم جات خالی رفتم حموم آب بازی :> برای همین الان مشغول حاضر کردن سبزی پلو با ماهی هستم گفتم تا برنج دم بکشه بیام پاتوق همیشگی  مامانی نمیدونی این وبلاگت چه آرامشی برام داره یه جورایی دلم میخواد اگه وقت کنم هر روز بیام اینجا ، خاطره با شما قندعسل هم که زیااااااده عزیزکم تقریبا هر روز بیشتر از روز قبل سعی میکنی حرف بزنی در واقع هر چیزی میگیم یه کلمشو خوشت بیاد با اصوات خ...
27 تير 1393

شب قدر

سلام قلقلی مامان ... امشب اولین شب قدر ماه مبارک رمضانه و سال دومی هست که انشاءالله شبهای قدر مامان رو همراهی میکنی پارسال که دو شبش رو مسافرت بودیم شب سوم هم تفرش بودیم که اینجا فقط دعا و قرآن میخونن عزاداری نمیکنن بخاطر همین خیلی صفا نداره  آخه مامانی من دوست دارم تو این شب ها حتما گریه کنم چون با گریه دلِ آدم صیقل داده میشه یه طورایی آدم احساس سبکی میکنه  خب امشب رو که تفرش هستیم خدا قسمت کنه دو شب قدر بعدی رو میریم اراک  فعلا داریم کم کم خودمون رو برای امشب آماده میکنیم شما عزیز خونه با باباجون رفتی حمام تا غسل احیاء بکنی این اولین غسل احیاء زندگیت هست   انشاءالله قبول باشه پسرم دوستت دارم  ...
25 تير 1393

قد و وزن 15 ماهگی

متاسفانه رشد چندانی نداشتی قدت که همون سر قد ِ یکسالگیت مونده بود وزنت هم فقط 500 گرم اضافه شده بود قد : 78 وزن : 10،500 نمیدونم علتش ندادن قطره آهن ِ یا راه افتادن و فعالیت زیاد یا هردو یا هیچکدام !
23 تير 1393

میز غذا خوری

از اونجائیکه شما اصلا تمایلی به غذا خوردن نشون نمیدی هر بار مکان غذا خوردنتون عوض میشه یه مدت جلو کلبه میخوردی با اسباب بازیهای داخلش سرگرم بودی منم با خیال راحت بهت غذا میدادم یه مدت هم خیلی آقا شده بودی کنار سفره بدون اینکه بیای وسط سفره و ریختو پاش کنی فقط با بطری آب بازی میکردی یا یه تیکه سبزی میدادم دستت اونو میخوردی منم وسطش بهت غذا میدادم یه مدتی هم فقط جلو کشو غذا میخوردی یا کشو آشپزخونه یا کشو کمدت و اما این بار سینک ظرفشویی رو بعنوان میز غذا خوری دوست داری خب کاریش هم نمیتونم بکنم وقتی به آسونی غذا نمیخوری مجبورم دنبال راه حل باشم یبار گذاشتمت اونجا آب بازی کنی همینطوریکه سرگرمبودی گفتم ببینم غذا میخوره دیدم ماشالا ی...
10 تير 1393

کارهای عزیز دلم در پارک

سرسره بازی  از نظر شما یعنی محکم چسبیدن به سرسره و سر نخوردن ولی بشدت تقاضا کردن از بابا که دونه دونه پله ها رو بره بالا و سر بخوره و شما قندو نبات هم حسابی کیف کنی و بخندی تاب بازی یعنی دستات آزاد ِ آزاد باشه هر کاری خواستی بکنی و حاضر نمیشی زنجیر ِ تابو بگیری که یکیمون باید خودتو بگیریم یکی هم تابو هل بده که فکر کنم کلا این تاب بازی برای شما یه اسم دیگه ای داره چون این که از نظر ما تاب بازی نیست :| :)) الا کلنگ که کلا مزخرفترین بازی برات محسوب میشه  چرخونک هم که فقط یه دورش کیف میده خب دیگه پارک ما بیشتر از این چیزی نداره کلا ما نسل سوخته ایم نه خودمون بچه بودیم پارک درست حسابی ای داشتیم نه برای بچه هامون پ...
10 تير 1393

بی خوابی و خاطره کودکی بابا

امشب داشتیم از رفتارات تو پارک صحبت میکردیم و غش غش میخندیدم و قربون صدقت میرفتیم که نمیدونم چی شد از کجا به خاطرات بچگی بابا رسیدیم بعدهم کلی در مورد آینده شما حرفیدیم انقدر این حرفا ذهنمو درگیر کرد که بد جور خوابو از سرم پرونده هر چی فکر کردم دیدم فقط با نوشتن آروم میشم و اما خاطره بابا : میگفت سوم ابتدایی بودم گونیا لازم داشتم یه 10 تومنی از جیب بابا برداشتم رفتم گونیا خریدم وقتی بابام دید گفت از کجا آوردی گفتم از جیبت برداشتم بابا هم گونیا رو جلو چشمم شکست و گفت بار آخرت باشه دست کردی جیبم منکه بعد از شنیدنش دلم میخواست یه دل سیر گریه کنم  ولی بابا احسان میگه اتفاقا بابام بهترین کارو کرد بمن درس داد که برای بدست آوردن هر...
10 تير 1393

گل مژه

از اردیبهشت بود که گوشه چشم چپت قرمز شده بود یه مدت اهمیت ندادم گفتم حتما جوش زده خودش خوب میشه ولی دیدم هر روز داره بزرگتر میشه و هیچ نشونه ای از خوب شدن نداره رفتیم اراک پیش دکتر فتاحی بیات گفت گل مژه زده و تتراسایکیلین داد اونو استفاده میکردم برات یکی دوبارم حوله داغ گذاشتم چون اجازه نمیدادی حوله داغ بذارم برای همین به یکی دوبار اکتفا کردم تقریبا یک روز در میون هم با شامپو بچه میشتمش بهتر شد ولی خوب ِ خوب نشده هنوزم اندازه یه خال قرمز مونده حالا این به کنار دیروز که تو بغلم داشتی شیر میخوردی یکم اون یکی چشمتو با دست مالیدی بعد کلی ورم کرد خیلی تعجب کردم منم ژن ِ دکتریم فعال شد و چشمتو برانداز کردم دیدم ای باااااباااا...
10 تير 1393